نمی پویم من این ره را
که آرامش
نه در رزم است
که در بزم است و با جام است!
سخنها کار خود می کرد
میان جمع موج افتاد
شدند اندیشه ها سرگشته در گردابی از تردید
سپاه یاس در کار تسلط بود
بر امید
چه باید کرد ؟
دلم برای کسی تنگ است
که آفتاب صداقت را
به میهمانی گلهای باغ می آورد
و گیسوان بلندش را
به بادها می داد
و دستهای سپیدش را
به آب می بخشید
دلم برای کسی تنگ است
که چشمهای قشنگش را
به عمق آبی دریای واژگون می دوخت
و شعرهای خوشی چون پرنده ها می خواند
دلم برای کسی تنگ است
که همچو کودک معصومی
دلش برای دلم می سوخت
و مهربانی را
- نثار من می کرد
دلم برای کسی تنگ است
که تا شمال ترین شمال
و در جنوب ترین جنوب
همیشه در همه جا
- آه با که بتوان گفت
که بود با من و
- پیوسته نیز بی من بود
و کار من ز فراقش فغان و شیون بود
کسی که بی من ماند
کسی که بی من نیست
کسی ...
-دگر کافی ست
"حمید مصدق"
همسر حمید مصدق -لاله خانم - روی در ورودی سالن خانه شان با خط درشت نوشته بود: حمید بیماری قلبی دارد . لطفا مراعات کنید و بیرون از خانه سیگار بکشید.
خود حمید مصدق هم می آمد بیرون سیگار می کشید و می گفت : به احترام لاله خانم است!
لب هر در
به روی کوچه ها آهسته وا می شد
و از دهلیز قلب خانه ها با خوف
سراپا واژه ی انسان رها می شد
هزاران سایه ی کم رنگ
در یک کوچه با هم آشنا می شد
طنین می شد
ای مردم آزاد
به سوی مهر بازایید
و از آیینه ی دلها
غبار تیره ی تردید بزدایید
روانها پاک گردانید
و از جانها نفوذ اهرمن رانید
که میگوید
قضای آسمان است این و دیگرگون نخواهد شد!
قضای آسمانی نیست
اگر مردانه برخیزید
و با دیو ستم،جانانه بستیزید
ستمگر،خوار و بی مقدار
به پیش عزم مردان و دلیران،چون نخواهد شد؟
کاوه اهنگر می گوید
با نگاهی گویا
با لبانی خاموش
((قصر ضحاک هنوز اباد است
تو به ویرانی این کاخ بکوش ))
یکی از زیباترین اشعاری که تا به امروز خوانده ام درفش کاویانی است .
امید وارم روزی تمام ایرانیان از خواب بیدار شوند
دیدگاههای کتاب الکترونیکی درفش کاویان
اسکن جدیدی از کتاب جایگزین شد.
که آفتاب صداقت را
به میهمانی گلهای باغ می آورد
و گیسوان بلندش را
به بادها می داد
و دستهای سپیدش را
به آب می بخشید
دلم برای کسی تنگ است
که چشمهای قشنگش را
به عمق آبی دریای واژگون می دوخت
و شعرهای خوشی چون پرنده ها می خواند
دلم برای کسی تنگ است
که همچو کودک معصومی
دلش برای دلم می سوخت
و مهربانی را
- نثار من می کرد
دلم برای کسی تنگ است
که تا شمال ترین شمال
و در جنوب ترین جنوب
همیشه در همه جا
- آه با که بتوان گفت
که بود با من و
- پیوسته نیز بی من بود
و کار من ز فراقش فغان و شیون بود
کسی که بی من ماند
کسی که بی من نیست
کسی ...
-دگر کافی ست
"حمید مصدق"
خود حمید مصدق هم می آمد بیرون سیگار می کشید و می گفت : به احترام لاله خانم است!
به روی کوچه ها آهسته وا می شد
و از دهلیز قلب خانه ها با خوف
سراپا واژه ی انسان رها می شد
هزاران سایه ی کم رنگ
در یک کوچه با هم آشنا می شد
طنین می شد
دریغا روز بیداری...دریغا صبح هوشیاری
به سوی مهر بازایید
و از آیینه ی دلها
غبار تیره ی تردید بزدایید
روانها پاک گردانید
و از جانها نفوذ اهرمن رانید
که میگوید
قضای آسمان است این و دیگرگون نخواهد شد!
قضای آسمانی نیست
اگر مردانه برخیزید
و با دیو ستم،جانانه بستیزید
ستمگر،خوار و بی مقدار
به پیش عزم مردان و دلیران،چون نخواهد شد؟
تو ربودی به دلربایی ها
(شعری قشنگ از حمید مصدق با نام چند گویممن از جدایی ها)
با نگاهی گویا
با لبانی خاموش
((قصر ضحاک هنوز اباد است
تو به ویرانی این کاخ بکوش ))
یکی از زیباترین اشعاری که تا به امروز خوانده ام درفش کاویانی است .
امید وارم روزی تمام ایرانیان از خواب بیدار شوند
که آرامش
نه در رزم است
که در بزم است و با جام است! :baaa::baaa::baaa::baaa::baaa::baaa:
و
من دوباره زندگيم را
آغاز مي كنم
پر باز ميكنم
پرواز مي كنم